هوای باران کردو رفت...
شناسنامه اش چند سال از خودش بزرگتر بود
اما همچنان درخت ها صدایش می زدند
پارک ها ، اسباب بازی ها ، چرخ و فلک ها
نمی شنید دلش هوای غزل کرده بود
هوای باران
احساس کرد :
سنگرها ،تفنگ ها و رفت...
حالا از شناسنامه اش خیلی بزرگتر شده است !
همه جا صحبت از مرغ است هیچ کس از خروس نمیگوید
اینجا سیر شدن مهمتر از بیداریست......
[ سه شنبه 93/10/23 ] [ 9:56 عصر ] [ شهیده ]
نظر